لحظه های قشنگ
امروز من وطاها فینقیلی یه روز خوب باهم داشتیم مثل همه ی روزها ,الان ساعت 24/5 بعداز ظهر روز 4شنبه هستش و طاهای مامان خوابیده ,مثل فرشته ها امروز صبح ساعت 30/5 صبح یه لحظه چشممو باز کردم دیدم جینقول پسرم خرس کوچولوشو بغل کرده وایستاده بالای سرم زود پاشودمو بغلش کردم ,خیلی تعجب کردم که خودش از تختش پایین اومده (آفرین هلوی مامان ) بعد شیرش رو دادم وخوابید البته بعد از یکم شیطونی بابایی که رفت مامانی و طاها با هم خوابیدن وحدود ساعت 30/9 پاشدیم و با هم صبحانه خوردیم ,خونه رو مرتب کردیم وکلی باهم بازی کردیم یکی از شیطنتهای امروز طاها فینقیلی این بود که بعد از اینکه شیرش رو میخورد یکم از شیرش که ته شیشه شیر بود رو میرخت روی میز وبا ...
نویسنده :
مامان طاها
18:06